آدرينا شريفآدرينا شريف، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

آدرينا يعني عشق مامان و بابا

تولد خاله حسنیه

تولد خاله حسنيه ديشب همگي رفتيم فرحزاد براي تولد خاله حسنيه شام دعودت بوم اما متاسفانه تو همان لحظه اي كه رسيديم حالت بد شد چون توي ماشين شير زياد خوردي - عمو هم كمي تند رفت - تل زنعمو را هم دو بار كردي ته حلقت كه اينها همه باعث شد حال تهوع شديد گرفتي و متاسفانه خيلي حالت بد شد. من خيلي خيلي ترسيدم اما خدا را شكر بابا حميدرضايي خيلي خونسرده و اين طور مواقع خيلي به دادم مي رسه . البته كلي ديگه آدم هم اطرافمان بود خلاصه بعد از يك ساعتي حالت خوب شد و دوباره شروع كردي به ادامه شيطنتها و براي خاله مجلس گرمي هم مي كردي و كلي دست دست مي كردي و همه را رهبري مي كردي تا براي تولد حسنيه دست بزنند . تمام خ...
15 ارديبهشت 1390

چهارشبنه سوري

چهارشبنه سوري ديشب خيلي خيلي خيلي شب بدي بود چون صداي ترقه و بمب و ...   و تو هم ساعت اوج شلوغي خوابيدي بين ۶:۳۰ تا ۸:۰۰ شب خيلي بد بود توي گوشهات پنبه گذاشتم و با روسري روي گوشهاتو گرفتم  اما باز هم هزار بار از خواب پريدي و من داشتم از عصبانيت داشتم منفجر مي شدم ولي چاره اي جز تحمل نبود مامان خيلي دوست داره و تنها آرزوش سلامتي و موفقيت تو و تمام بچه  هاي عزيز است   اگر گذاشتن یک دقیقه بخوابیم هی ترقه پشته ترقه             ...
14 ارديبهشت 1390

چهارشبنه سوري

چهارشبنه سوري ديشب خيلي خيلي خيلي شب بدي بود چون صداي ترقه و بمب و ... و تو هم ساعت اوج شلوغي خوابيدي بين ۶:۳۰ تا ۸:۰۰ شب خيلي بد بود توي گوشهات پنبه گذاشتم و با روسري روي گوشهاتو گرفتم اما باز هم هزار بار از خواب پريدي و من داشتم از عصبانيت داشتم منفجر مي شدم ولي چاره اي جز تحمل نبود مامان خيلي دوست داره و تنها آرزوش سلامتي و موفقيت تو و تمام بچه هاي عزيز است اگر گذاشتن یک دقیقه بخوابیم هی ترقه پشته ترقه ...
14 ارديبهشت 1390

چهارشبنه سوري

چهارشبنه سوري ديشب خيلي خيلي خيلي شب بدي بود چون صداي ترقه و بمب و ... و تو هم ساعت اوج شلوغي خوابيدي بين ۶:۳۰ تا ۸:۰۰ شب خيلي بد بود توي گوشهات پنبه گذاشتم و با روسري روي گوشهاتو گرفتم اما باز هم هزار بار از خواب پريدي و من داشتم از عصبانيت داشتم منفجر مي شدم ولي چاره اي جز تحمل نبود مامان خيلي دوست داره و تنها آرزوش سلامتي و موفقيت تو و تمام بچه هاي عزيز است اگر گذاشتن یک دقیقه بخوابیم هی ترقه پشته ترقه ...
14 ارديبهشت 1390

خدا را شكر گفتن

  خدا را شكر گفتن حالا بعد از گفتن مامان و بابا البته به زبان آدرینایی یعنی مام و باب   دختر نازنینم خدا را نیز شکرم کنه دستهاشو می بره بالا و میگه : اودا     ...
14 ارديبهشت 1390

خدا را شكر گفتن

خدا را شكر گفتن حالا بعد از گفتن مامان و بابا البته به زبان آدرینایی یعنی مام و باب دختر نازنینم خدا را نیز شکرم کنه دستهاشو می بره بالا و میگه : اودا ...
14 ارديبهشت 1390

خدا را شكر گفتن

خدا را شكر گفتن حالا بعد از گفتن مامان و بابا البته به زبان آدرینایی یعنی مام و باب دختر نازنینم خدا را نیز شکرم کنه دستهاشو می بره بالا و میگه : اودا ...
14 ارديبهشت 1390

دكتر رفتن آدرينا+ياس

دكتر رفتن آدرينا+ياس مامان آدرینا می خواهد یک خاطره باحال از دختر نازش بگه : دیروز  آخرین روز بود برای چکاپ ماهیانه پایان یک سالگی ات . وقتی تماس گرفتم و خانم منشی چون عاشقت گفت یک جوری ببرمت که زیاد معطل نشیم نفر دوم به ما وقت داد و گفت چند نفر قراره بیان که بچه ها شون مریضن و ما زود از مطب برویم که به قول خوشد عشقش مریض نشه .   ما رسیدیم مطب و منتظر دكتر بوديم كه يك خانواده با دختر گلشون آمدن داخل از لحظه اي كه وارد شدند آدرينا گير داد كه بره بغلش اما چون اون كوچولو مريض بود ما مخالفت كرديم اما از ما انكار و از ايشان اصرار .   ما مغلوب شديم و آدي را داديم بغلش نوبت ما شد و بايد مي رفتيم داخل ...
14 ارديبهشت 1390

دكتر رفتن آدرينا+ياس

دكتر رفتن آدرينا+ياس مامان آدرینا می خواهد یک خاطره باحال از دختر نازش بگه : دیروز آخرین روز بود برای چکاپ ماهیانه پایان یک سالگی ات . وقتی تماس گرفتم و خانم منشی چون عاشقت گفت یک جوری ببرمت که زیاد معطل نشیم نفر دوم به ما وقت داد و گفت چند نفر قراره بیان که بچه ها شون مریضن و ما زود از مطب برویم که به قول خوشد عشقش مریض نشه . ما رسیدیم مطب و منتظر دكتر بوديم كه يك خانواده با دختر گلشون آمدن داخل از لحظه اي كه وارد شدند آدرينا گير داد كه بره بغلش اما چون اون كوچولو مريض بود ما مخالفت كرديم اما از ما انكار و از ايشان اصرار . ما مغلوب شديم و آدي را داديم بغلش نوبت ما شد و بايد مي رفتيم داخل كه هر كاري مي كرديم نتوا...
14 ارديبهشت 1390

دكتر رفتن آدرينا+ياس

دكتر رفتن آدرينا+ياس مامان آدرینا می خواهد یک خاطره باحال از دختر نازش بگه : دیروز آخرین روز بود برای چکاپ ماهیانه پایان یک سالگی ات . وقتی تماس گرفتم و خانم منشی چون عاشقت گفت یک جوری ببرمت که زیاد معطل نشیم نفر دوم به ما وقت داد و گفت چند نفر قراره بیان که بچه ها شون مریضن و ما زود از مطب برویم که به قول خوشد عشقش مریض نشه . ما رسیدیم مطب و منتظر دكتر بوديم كه يك خانواده با دختر گلشون آمدن داخل از لحظه اي كه وارد شدند آدرينا گير داد كه بره بغلش اما چون اون كوچولو مريض بود ما مخالفت كرديم اما از ما انكار و از ايشان اصرار . ما مغلوب شديم و آدي را داديم بغلش نوبت ما شد و بايد مي رفتيم داخل كه هر كاري مي كرديم نتوا...
14 ارديبهشت 1390